وقتی قلبهایمان کوچکتر از غصههایمان میشود
وقتی نمیتوانیم اشکهایمان را پشت پلکهایمان مخفی کنیم
و بغضهایمان پشت سر هم میشکند
وقتی احساس میکنیم
بدبختیها بیشتر از سهممان است
و رنجها بیشتر از صبرمان؛
وقتی امیدها ته میکشد
و انتظارها به سر نمیرسد
وقتی طاقتمان تمام میشود
و تحملمان هیچ ...
آن وقت است که مطمئنیم به تو احتیاج داریم
و مطمئنیم که تو
فقط تویی که کمکمان میکنی ...
آن وقت است که تو را صدا میکنیم
و تو را میخوانیم
آن وقت است که تو را آه میکشیم
تو را گریه میکنیم
و تو را نفس میکشیم
وقتی تو جواب میدهی،
دانهدانه اشکهایمان را پاک میکنی
و یکی یکی غصهها را از دلمان برمیداری
گره تکتک بغضهایمان را باز میکنی
و دل شکستهمان را بند میزنی
سنگینی ها را برمیداری
و جایش سبکی میگذاری و راحتی؛
بیشتر از تلاشمان خوشبختی میدهی
و بیشتر از حجم لبهایمان، لبخند
خوابهایمان را تعبیر میکنی
و دعاهایمان را مستجاب
آرزوهایمان را برآورده می کنی؛
قهرها را آشتی میدهی
و سختها را آسان
تلخها را شیرین میکنی
و دردها را درمان
ناامیدی ها، همه امید میشود
و سیاهیها سفید سفید ...
خداوندا !
تنها تو را صدا میکنیم
و فقط تو را می خوانیم...
طبقه بندی: شعر زیبا،

تو مجبور هستی با ایام دشوار در زندگی ات مبارزه کنی تا بتوانی بهترین ایام را نصیب خود کنی. باور اینکه تو می توانی به مرحله شادی و خوشی برسی و تا ابد در همان حالت بمانی، مثل این است که جزر و مد دریا بر این باور باشد که به ساحل نمی رسد و تا ابد، در همانجا می ماند. یا درخت میوه ای بر این باور باشد که اگر میوه اش را محکم نگه دارد، می تواند از افتادن آن بر زمین جلوگیری کند. شادی یعنی مجموعه ای از لحظات که در حال رفت و آمد هستند و به دلخوشی زندگی تو می افزایند. هنگامی که این را قبول کردی، لحظات شادتری خواهی داشت

ادامه مطلب
طبقه بندی: تصاویر زیبا، متن زیبا،
من باور دارم که دعوا و جرّ و بحث دو نفر با هم به معنى این که آنها همدیگر را دوست ندارند نیست.
ودعوا نکردن دو نفر با هم نیز به معنى این که آنها همدیگر را دوست دارند نمىباشد.
من باور دارم که هر چقدر دوستمان خوب و صمیمى باشد هر از گاهى باعث ناراحتى ما خواهد شد و ما باید بدین خاطر او را ببخشیم.
من باور دارم که ما مىتوانیم در یک لحظه کارى کنیم که براى تمام عمر قلب ما را به درد آورد.
ادامه مطلب
طبقه بندی: متن زیبا،
خیلی زیاد درگیر روزمرگی زندگی شده ایم.
اما اگر کمی از بالاتر به زندگی نگاه کنیم زندگی فقط به اندازه نگاه کردن به این عکس طول میکشه
این مدت کم ،ارزش بغض و کینه و دشمنی با همدیگر رو داره؟
بهتر نیست از فرصت کم برای مهربونی با همدیگه استفاده کنیم؟؟
بیا تا قدر یکدیگر روبدونیم
ادامه مطلب
طبقه بندی: تصاویر زیبا، متن زیبا،
خدایا ممنونم ازت که این فرصت درد دل کردن با تو رو دارم
و الا کی غیر از تو پای حرفها و درد دلهای من می شینه ؟
وقتی باهات درد دل می کنم سبک می شم !
دوست دارم خدایا دوست دارم
طبقه بندی: تصاویر زیبا، متن زیبا،
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد
عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم است خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد
بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هرطبقه بندی: تصاویر زیبا، شعر زیبا،
خواجه عبدالله انصاری فرمود:
طبقه بندی: تصاویر زیبا، متن زیبا،

می روم در ایوان ، تا بپرسم از خود ،
مادرم سینی چایی در دست ،
گل لبخندی چید ، هدیه اش داد به من
خواهرم ، تکه نانی آورد ،
آمد آنجا ، لب پاشویه نشست ،
به هوای خبر از ماهی ها
دست ها کاسه نمود ، چهره ای گرم در آن کاسه بریخت
و به لبخندی تزئینش کرد
هدیه اش داد ، به چشمان پذیرای دلم
ادامه مطلب
طبقه بندی: متن زیبا، شعر زیبا،
مثبت بیندیشیم و مثبت بگوییم تا انرژی مثبت خود را به دیگران منتقل کنیم.
ادامه مطلب
به تماشا سوگند...
و به آغاز کلام؛
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است.
حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود.
من به آنان گفتم:
آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد.
و به آنان گفتم : سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کلنگ .
در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند.
پی گوهر باشید.
لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید.
و من آنان را ، به صدای قدم پیک بشارت دادم
و به نزدیکی روز ، و به افزایش رنگ .
به طنین گل سرخ ، پشت پرچین سخن های درشت.
و به آنان گفتم :
هر که در حافظه چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند.
هرکه با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود.
آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند
می گشاید گره پنجره ها را با آه.
زیر بیدی بودیم.
برگی از شاخه بالای سرم چیدم ، گفتم :
چشم را باز کنید ، آیتی بهتر از این می خواهید؟
می شنیدیم که بهم می گفتند:
سحر میداند،سحر!
سر هر کوه رسولی دیدند
ابر انکار به دوش آوردند.
باد را نازل کردیم
تا کلاه از سرشان بردارد.
خانه هاشان پر داوودی بود،
چشمشان را بستیم .
دستشان را نرساندیم به سر شاخه هوش.
جیبشان را پر عادت کردیم.
خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم.
از مجموعه حجم سبز
* سهراب سپهری
طبقه بندی: شعر زیبا، تصاویر زیبا،